زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

اومدن عمه شکوفه

این روزها مهمان داریم ، آخه عمه شکوفه اومده . تو خیلی زود باهاش خودمونی شدی و من هم عصرها نمی برمت مهد کودک و با خیال راحت میزارمت پیش عمه بمونی و تو هم از خدا خواسته خوشحال خوشحال خوش میگذرونی. دیروز که جمعه بود همگی رفتیم بیرون اینجا داری دست دستی می کنی خانم طلا   اینجا هم اخم کردی آخه من تا خواستم عکس بگیرم ، سایه ام رفت کنار و نور افتاد تو چشمهای قشنگت ...
26 آذر 1390

هشت ماهگی خانم کوچولو و کارهای جدید

چند وقتی بود که خیلی سرفه های شدیدی داشتی ، خیلی نگرانت بودیم و دکتر هم می گفت حساسیته و تا آلرژن حذف نشه سرفه ها ادامه داره . خوشبختانه بالاخره با گذشت زمان حالت بهتر شد و انرژی از دست رفته ات رو کم کم بدست آوردی پرنسس کوچولوی من حاضرم تمام دنیا رو بدم تا لبخند همیشه  رو لبای قشنگت باشه  تو به خونه مون عشق میدی و ما عاشقانه دوستت داریم . تازه یه ماهی بود که سینه خیز می رفتی ولی امروز با اتمام هشت ماهگی ات بابایی منو صدا زد و گفت ببین دختر بابا داره چهار دست و پا می کنه . جدیدا وقتی آب می خوای با صدای بلند می گی آبه به  آبه به  و وقتی میخوای بگی بابا با لهجه ای خاص حرف ب رو بین (ب) و (و ) تلفظ می کنی و ...
2 آذر 1390
1